عرفه. 23 مهر 92
علیرضا کوچولو...
ادامه ی پست قبل
12 مهر92- زایمان زودرس خواهرم !
12 مهر92- تولد بابایی
خاطرات به روایت تصویر
آدم باورش نمیشه...
از هفته ی قبل دانشگامون شرو شده بود. ما با یک هفته تاخیر رفتیم دانشگاه. از شنبه رسما دیگه همه اومده بودن ، هم استادا و هم دانشجوآ یکشنبه ، بعد از تموم شدن کلاس ژنتیک ایمنی ، یکی از بچه ها بهمون خبری داد که باورمون نمیشد و واقعا هضمش برامون سخت که نه! محال بود... رتبه اول کلاسمون ، صاحبه ، جز اون ٤٤ نفر کشته شده های تصادف اتوبوس قم-تهران بود! خدایا... چقدر فاصله ی مرگ و زندگی کوتاهه... کی از ثانیه ی بعد خودش خبر داره . . . ؟! دوستاش میگفتن تمام تابستون رو واسه ارشد خونده بوده. اومده بوده خوابگاهشو رزرو کنه و برگرده که تو راه برگشت... چقدر کلاسای این ترممون غم دارن... خدا بیامرزتت صاحبه...
واسه همینه که انقدر دیر دیر آپ میشه اینجا
سلام عزیز مادر باورش شاید سخت باشه ، اما... شاید تو کل تابستون اندازه ی ١٥ روز هم خونه خودمون نبودم!!! به جان خودم پوکیدیم(!!) از بس مهمونی و مسافرت رفتیم و همچنان این مهمونیا ادامه داره... خدا نعمت مهمون داشتن و مهمونی رفتنو از آدم نگیره اما خیلی خسته شدم... امیدوارم حالا که دانشگاها شروع شدن دیگه به روال عادی برگردیم... و عزیز مامان، جای شما رو هم خالی می کنیم... همیشه و در تموم لحظه ها... کاشکی زودتر بیای شماهم... ...