ازدواج آسمونی ماازدواج آسمونی ما، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

" یک زندگی به سبک بندگی "

آدم باورش نمیشه...

از هفته ی قبل دانشگامون شرو شده بود. ما با یک هفته تاخیر رفتیم دانشگاه. از شنبه رسما دیگه همه اومده بودن ، هم استادا و هم دانشجوآ یکشنبه ، بعد از تموم شدن کلاس ژنتیک ایمنی ، یکی از بچه ها بهمون خبری داد که باورمون نمیشد و واقعا هضمش برامون سخت که نه! محال بود... رتبه اول کلاسمون ، صاحبه ، جز اون ٤٤ نفر کشته شده های تصادف اتوبوس قم-تهران بود! خدایا... چقدر فاصله ی مرگ و زندگی کوتاهه... کی از ثانیه ی بعد خودش خبر داره . . . ؟! دوستاش میگفتن تمام تابستون رو واسه ارشد خونده بوده. اومده بوده خوابگاهشو رزرو کنه و برگرده که تو راه برگشت... چقدر کلاسای این ترممون غم دارن... خدا بیامرزتت صاحبه...
26 شهريور 1392

واسه همینه که انقدر دیر دیر آپ میشه اینجا

سلام عزیز مادر باورش شاید سخت باشه ، اما... شاید تو کل تابستون اندازه ی ١٥ روز هم خونه خودمون نبودم!!! به جان خودم پوکیدیم(!!) از بس مهمونی و مسافرت رفتیم و همچنان این مهمونیا ادامه داره... خدا نعمت مهمون داشتن و مهمونی رفتنو از آدم نگیره اما خیلی خسته شدم... امیدوارم حالا که دانشگاها شروع شدن دیگه به روال عادی برگردیم... و  عزیز مامان، جای شما رو هم خالی می کنیم... همیشه و در تموم لحظه ها... کاشکی زودتر بیای شماهم... ...
26 شهريور 1392